زمان تقریبی مطالعه: 6 دقیقه
 

عقل ابن باجه





نظریه صورت‌های‌ روحانی‌ نزد ابن باجه‌ پیوند نزدیکی‌ با نظریه وی‌ درباره عقل ‌ دارد.


۱ - منابع نظریه



منابع‌ نظریه عقل‌ ابن باجه‌ نوشته ارسطو «درباره روان‌» و به‌ ویژه‌ «رسالة فی‌ العقل‌» اسکندر افرودیسی‌ و برخی‌ نوشته‌های‌ فارابی‌ است‌.
[۱] ، اسکندر افرودیسی‌، «مقالة فی‌ العقل‌ علی‌ رأی‌ ارسطو طالیس‌، ترجمة اسحاق‌ بن حنین‌»، شروح‌ علی‌ ارسطو مفقودة فی‌ الیونانیة، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، ص ۳۱-۴۲، بیروت‌، ۱۹۷۱م‌.


۲ - فعالیت عقل



اکنون‌ ابن باجه‌ به‌ این‌ مسأله‌ می‌پردازد که‌ فعالیت‌ عقل‌ در انسان ‌، یا به‌ تعبیر وی‌ اتصال‌ انسان‌ به‌ معقول‌، چگونه‌ روی‌ می‌دهد و چه‌ مراتبی‌ دارد. وی‌ می‌گوید: اتصال‌ انسان‌ به‌ معقول‌ از راه‌ صورت‌ روحانی‌ دست‌ می‌دهد، و آن‌ صورت‌، چنان‌که‌ در جاهای‌ دیگر روشن‌ شده‌ است‌، از ادراک‌ حسی‌ (حس‌) پدید می‌آید. عامه مردم‌ (جمهور) کلیات‌ را از این‌ رهگذر ادراک‌ می‌کنند، زیرا این‌ نخستین‌ راه‌ است‌؛ و نیز چنینند کسانی‌ که‌ ابن باجه‌ ایشان‌ را «نگرندگان‌» (نظار) می‌نامد. متفلسفان‌ نیز در این‌ شمارند. ایشان‌ یا در امور عملی‌ تفلسف‌ می‌کنند و از رهگذر عمل‌ آنها را می‌آموزند، مانند نجاری‌ و پزشکی‌، یا تفلسف‌ آنان‌ در امور نظری‌ است‌. اگر این‌ها امور ریاضی‌ باشند، معقولات‌ ناقصند، زیرا به‌ آن‌ نحوی‌ که‌ ایشان‌ آن‌ها را تصور می‌کنند، وجود ندارند، و ای‌ بسا خیالات‌ و معقولات‌ آن‌ها ساختگی‌ و دروغین‌ باشند؛ زیرا برخی‌ از چیزهایی‌ را که‌ وجود آن‌ها بدان‌ها وابسته‌ است‌، نمی‌دانند، و برخی‌ را هم‌ از راه‌ محسوساتی‌ که‌ جانشین‌ افراد موجود از آن‌ها می‌کنند، می‌دانند، مانند هندسه‌. همچنین‌ است‌ در مورد کسی‌ که‌ با دانش‌ طبیعی‌ سروکار دارد. حال‌ وی‌ در مورد معقولات‌ مانند حال‌ عامه مردم‌ است‌؛ زیرا اتصال‌ ایشان‌ به‌ معقولات‌ به‌ یک‌ نحو و شیوه‌ است‌، و برتری‌ یکی‌ بر دیگری‌ به‌ اندازه برتری‌ تصور ایشان‌ است‌. مثلاً شناخت‌ دانشمند طبیعی‌ به‌ نفس‌ از رهگذر اتصال‌ به‌ معقولاتی‌ است‌ که‌ آن‌ها را از روانشناسی‌ می‌گیرد، یعنی‌ چیزهایی‌ را جانشین‌ افراد و اشخاص‌ می‌کند، درست‌ مانند عامه مردم‌ هنگامی‌ که‌ نیروی‌ خیال‌ یا حس‌ مشترک‌ را تصور می‌کنند: صورتی‌ روحانی‌ از یک‌ فرد یا شخص‌ را در ذهن‌ می‌آورند، سپس‌ در آن‌ صورت‌ روحانی‌ که‌ اینک‌ به‌ عنوان‌ یک‌ چیز موجود فرض‌ می‌شود، به‌ آن‌ وجود می‌نگرند، نه‌ بدان‌ نحوی‌ که‌ آن‌، صورت‌ ادارک‌ شده‌ از چیزی‌ هیولانی‌ است‌. پس‌ چون‌ معقول‌ آن‌ را ادراک‌ کرده‌ باشند، آن‌ را جز از راه‌ آن‌ صورت‌، که‌ تباه‌ شونده‌ است‌، ادراک‌ نمی‌کنند. و اگر در این‌ میان‌ این‌ صورت‌ فراموش‌ شود، با از یاد رفتن‌ آن‌، معقول‌ آن‌ نیز از متصوره‌ ناپدید می‌گردد؛ یعنی‌ امر هیولانی‌ جز با واسطه صورت‌ روحانی‌، به‌ معقول‌ متصل‌ نمی‌شود؛ و این‌ نیز نخستین‌ راه‌ است‌ که‌ بالطبع‌ یافت‌ می‌شود و مشترک‌ میان‌ طبیعت‌ شناس‌ و عامه مردم‌ است‌. زیرا عامه مردم‌ و کسانی‌ که‌ با ایشان‌ در این‌ امر شریکند، بدان‌ علت‌ به‌ صورت‌های‌ روحانی‌ آگاهی‌ می‌یابند، که‌ این‌ صورت‌ها ادراک‌هایی‌ از موضوعاتیند که‌ اجسامی‌ محسوسند، اما نه‌ از آن‌ حیث‌ که‌ آن‌ها دارای‌ چنین‌ وجودی‌ می‌باشند، ولی‌ کسی‌ که‌ از این‌ وجود آگاه‌ شود و معقولات‌ به‌ دست‌ آمده‌ از این‌ موجودات‌ را به‌ این‌ نحو از وجود طلب‌ کند، آنگاه‌ به‌ مرتبه‌ای‌ می‌رسد که‌ در آن‌ از عامه مردم‌ دور می‌شود، به‌ گونه‌ای‌ از وجود (دست‌ می‌یابد) که‌ نه‌ عامه مردم‌ از آن‌ آگاهند نه‌ طبیعت‌ آن‌ را بخشیده‌ است‌؛ جز اینکه‌ به‌ نسبت‌ با عامه مردم‌ شریک‌ است‌. زیرا اتصال‌ وی‌ به‌ معقولات‌ این‌ موجودات‌، مانند اتصال‌ عامه مردم‌ به‌ معقولات‌ مادی‌ یا هیولانی‌ است‌، چون‌ نسبت‌ این‌ها با صورت‌های‌ روحانی‌ مانند نسبت‌ آن‌ با صورت‌های‌ هیولانی‌ است‌.

۲.۱ - طبیعت شناس


طبیعت‌شناس‌ سپس‌ به‌ مرحله بالاتری‌ دست‌ می‌یابد و به‌ معقولات‌ نه‌ از آن‌ حیث‌ که‌ معقولانند و هیولانی‌ نامیده‌ می‌شوند نه‌ روحانی‌، بلکه‌ از این‌ حیث‌ که‌ معقولات‌ یکی‌ از موجودات‌ جهانند، می‌نگرد و از این‌ها معقولی‌ برای‌ وی‌ حاصل‌ می‌شود، که‌ نسبت‌ آن‌ به‌ معقول‌ موضوع‌، نسبت‌ آن‌ معقول‌ به‌ شخص‌ یا فرد محسوس‌ آن‌ است‌، چنانکه‌ آن‌ نوع‌ از معقولات‌ واسطه‌ای‌ در نسبت‌ قرار گیرد، و آن‌ معقولی‌ که‌ در رتبه سومین‌ به‌ شمار می‌رود، موجب‌ می‌شود که‌ انسان‌ از راه‌ آن‌ به‌ معقول‌ اول‌ بپیوندد و آن‌ را ببیند. پس‌ انسان‌ نخست‌ دارای‌ صورت‌ روحانی‌ بنا بر مراتب‌ آن‌ است‌، سپس‌ از راه‌ آن‌ به‌ معقول‌ می‌رسد، و سرانجام‌ از رهگذر این‌ معقول‌ به‌ آن‌ عقل‌ دیگر (مقصود ابن باجه‌ عقل‌ فعال‌ است‌) می‌پیوندد. بنابراین‌ ارتقاء از صورت‌ روحانی‌ همانند بالا رفتن‌ است‌ - و اگر ممکن‌ باشد که‌ امری‌ از رهگذر ضد خود پدید آید - همانند فرود آمدن‌ است‌. بر این‌ پایه‌ پیوستن‌ به‌ معقولات‌ از جهت‌ طبیعی‌، واسطه صعود است‌، زیرا در مرتبه میانی‌ بین‌ دو طرف‌ قرار دارد. و از این‌جاست‌ که‌ نزد هر دو گروه‌ (عامه مردم‌ و نگرندگان‌) هر دو حال‌ را می‌یابیم‌. بدین‌سان‌ ایشان‌ هیولانیانند و عقلشان‌ نیز عقل‌ هیولانی‌ است‌. و بدین‌ سبب‌ عقل‌هایشان‌ متکفر می‌گردد، و گمان‌ می‌شود که‌ عقل‌ کثیر است‌. اما عقلی‌ که‌ معقول‌ آن‌ خود آن‌ عقل‌ است‌، دارای‌ صورت‌ روحانی‌ که‌ برای‌ آن‌ وضع‌ شده‌ باشد نیست‌. عقل‌ از خود آن‌ چیزی‌ را می‌فهمد که‌ از معقول‌ می‌فهمد؛ این‌ عقل‌ یکی‌ است‌ نه‌ متکثر. در این‌جا ابن باجه‌ می‌افزاید که‌ نگرش‌، بدین‌گونه‌، همانا زندگی‌ آخرت‌ و نهایت‌ نیکبختی‌ انسانیت‌ تنها مانده‌ است‌؛ و در این‌جاست‌ که‌ آن‌ منظر شگرف‌ بزرگ‌ را می‌بیند؛ زیرا اگر نگریستن‌ به‌ شی‌ء و تعقل‌ آن‌ از این‌ راه‌ است‌ که‌ معنای‌ (مفهوم‌) شی‌ء برای‌ نگرنده‌ حاصل‌ می‌شود و آن‌ را از ماده‌اش‌ (هیولایش‌) مجرد می‌سازد، و معنایی‌ که‌ ما می‌خواهیم‌ آن‌ را تعقل‌ کنیم‌، خودش‌ معنی‌ است‌ و معنایی‌ ندارد، پس‌ فعل‌ این‌ عقل‌ جوهر آن‌ است‌. و فرسودگی‌ و تباهی‌ را در آن‌ راه‌ نیست‌؛ محرک‌ و متحرک‌ هر دو در آن‌ یکی‌ است‌، و چنانکه‌ اسکندر (افرودیسی‌) در نوشته‌اش‌ به‌ نام‌ «درباره صورت‌های‌ روحانی‌» می‌گوید، این‌ عقل‌ باز گردنده‌ به‌ خویش‌ است‌.
[۲] ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «اتصال‌ العقل‌ بالانسان‌»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۶۴-۱۶۶، بیروت‌، ۱۹۶۸م.


۳ - فهرست منابع



۱) اسکندر افرودیسی‌، «مقالة فی‌ العقل‌ علی‌ رأی‌ ارسطو طالیس‌، ترجمة اسحاق‌ بن حنین‌»، شروح‌ علی‌ ارسطو مفقودة فی‌ الیونانیة، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، بیروت‌، ۱۹۷۱م.
۲) ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، بیروت‌، ۱۹۶۸م.

۴ - پانویس


 
۱. ، اسکندر افرودیسی‌، «مقالة فی‌ العقل‌ علی‌ رأی‌ ارسطو طالیس‌، ترجمة اسحاق‌ بن حنین‌»، شروح‌ علی‌ ارسطو مفقودة فی‌ الیونانیة، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ بدوی‌، ص ۳۱-۴۲، بیروت‌، ۱۹۷۱م‌.
۲. ابن باجه‌، محمد، رسائل‌ الالهیة ابن باجة الالهیة، «اتصال‌ العقل‌ بالانسان‌»، به‌ کوشش‌ ماجد فخری‌، ص ۱۶۴-۱۶۶، بیروت‌، ۱۹۶۸م.


۵ - منبع



دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ابن‌باجه»، ج۳، ص۹۳۰.    



آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.